[ ̈́ح̈́ـ̈́ـ̈́ر̈́ف̈́ـ̈́ـ̈́ د̈́ل̈́ـ̈́ـ̈́ــی̑̑ـ̑̑ـ̑✨ ]
قرار نيـــست همه شبيهِ ما باشـند..
اصلاً قرار نيست همــه شبيهِ به هــم باشـــند.
دختــرِ همسايه ى سمتِ راستىِ مــا اسمش موناست،ساعتِ سه صبح كــه به خانــه مى آيد،پدرش بغلــش مى كند و مى گويد:
-دخترم خوش گذشت؟؟!
چند وقتى هــم مى شود كــه مادرش مى گويــد:
-دختــرم عاشق شده،مــن و پدرش هم پسرَرو ديديم..حالا قراره چند وقتى باهم باشن اگه تفاهم داشتن ازدواج كنن..
شبهاىِ يلدا حافظ خوانى مى كنند و مادر بزرگش داستان هاىِ ليلى و مجنون را برايشان تعريف مى كند.
دخترِ همسايه ى سمتِ چپىِ ما اسمش ميناست،صبح ها پدرش تا دانشگاه با او مى رود بعد از ظهرها قبل از ساعت چهار به خانه بر مى گردد،البته چند بارى من با يك پسر جوان ديدمش كه تا چند كوچه پايين تر با هم ميامدند و از آنجا جدا مى شدند..
مادرش مى گويد:
هر چى زودتر بايد از اينجا بريم..
تا وقتى آدمايى مثلِ مونا تو همسايگىِ ما هستن اينجا دخترامون امنيت ندارن..دختره ى از خدا بى خبر رو چند بار ديدم يه پسرِ ميرسونتش تا دمِ خونه،باباىِ بى غيرتش هم از همه چى خبر داره،خدا ازشون نگذره.. پدر مينا هم كه كلاً هميشه سرش در كارِ خودش است و گاهى كه پدرمن براى گذاشتن زباله ها دمِ در مى رود باهم سلام و احوال پرسى ميكنند.
عاشقانه ترين قصه اى هم كه مينا شنيده است داستان اجازه داشتن چهار زنِ صيغه اى در اسلام است.
و در نهايت ازدواج عايشه با حضرتِ محمد.. قرار نيست مينا شبيهِ مونا به زندگى نگاه كند..
يا مونا مثلِ مينا فكــر كند..
و يا من شبيه آنها..
و يا هر كسى شبيه به من..
هركسى طرز فكرِ منحصر به خودش را دارد..
به هر آدمى با هر اعتقادى بايد احترام گذاشت..
آنها بزرگ شده ى فرهنگ هاىِ گوناگونن..
نه مينا آدمِ بديست با مادرِ معتقدش يا به قولِ پدرِ مونا،مادرِ خشكِ مذهبش..
نه مونا آدمِ بديست با پدرِ روشن فكرش يا به قولِ مادر مينا،پدرِ بى غيرتش..
هر كسى را همانجور كه هست دوست بداريد
آدمها در فرهنگ هاىِ مختلف رشد مى كنند.
اصلاً قرار نيست همــه شبيهِ به هــم باشـــند.
دختــرِ همسايه ى سمتِ راستىِ مــا اسمش موناست،ساعتِ سه صبح كــه به خانــه مى آيد،پدرش بغلــش مى كند و مى گويد:
-دخترم خوش گذشت؟؟!
چند وقتى هــم مى شود كــه مادرش مى گويــد:
-دختــرم عاشق شده،مــن و پدرش هم پسرَرو ديديم..حالا قراره چند وقتى باهم باشن اگه تفاهم داشتن ازدواج كنن..
شبهاىِ يلدا حافظ خوانى مى كنند و مادر بزرگش داستان هاىِ ليلى و مجنون را برايشان تعريف مى كند.
دخترِ همسايه ى سمتِ چپىِ ما اسمش ميناست،صبح ها پدرش تا دانشگاه با او مى رود بعد از ظهرها قبل از ساعت چهار به خانه بر مى گردد،البته چند بارى من با يك پسر جوان ديدمش كه تا چند كوچه پايين تر با هم ميامدند و از آنجا جدا مى شدند..
مادرش مى گويد:
هر چى زودتر بايد از اينجا بريم..
تا وقتى آدمايى مثلِ مونا تو همسايگىِ ما هستن اينجا دخترامون امنيت ندارن..دختره ى از خدا بى خبر رو چند بار ديدم يه پسرِ ميرسونتش تا دمِ خونه،باباىِ بى غيرتش هم از همه چى خبر داره،خدا ازشون نگذره.. پدر مينا هم كه كلاً هميشه سرش در كارِ خودش است و گاهى كه پدرمن براى گذاشتن زباله ها دمِ در مى رود باهم سلام و احوال پرسى ميكنند.
عاشقانه ترين قصه اى هم كه مينا شنيده است داستان اجازه داشتن چهار زنِ صيغه اى در اسلام است.
و در نهايت ازدواج عايشه با حضرتِ محمد.. قرار نيست مينا شبيهِ مونا به زندگى نگاه كند..
يا مونا مثلِ مينا فكــر كند..
و يا من شبيه آنها..
و يا هر كسى شبيه به من..
هركسى طرز فكرِ منحصر به خودش را دارد..
به هر آدمى با هر اعتقادى بايد احترام گذاشت..
آنها بزرگ شده ى فرهنگ هاىِ گوناگونن..
نه مينا آدمِ بديست با مادرِ معتقدش يا به قولِ پدرِ مونا،مادرِ خشكِ مذهبش..
نه مونا آدمِ بديست با پدرِ روشن فكرش يا به قولِ مادر مينا،پدرِ بى غيرتش..
هر كسى را همانجور كه هست دوست بداريد
آدمها در فرهنگ هاىِ مختلف رشد مى كنند.
۴.۷k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰